او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی