ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند