پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد