او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد