سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود