وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را