چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد