درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟