حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه