ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت