از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت