ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام