و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت