تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت