با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها