ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم