کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده