مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست