دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست