لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است