با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی