در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی