شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی