مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟