سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی