گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...