بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی