خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی