هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی