جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود