شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بود
در خاک، حسّ شعلهوری جان گرفته بود
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند