گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید