حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود