خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود