میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود