رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود