بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود