بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود