سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود