پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت