هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را