ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟