ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت