ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود