ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت