رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم