رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم