ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم