غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید