مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم